زمانی که کودکان متولد می شوند، معصوم هستند و کاملاً آموزش پذیر.اغلب والدین روشی را که برای تربیت فرزند خود اعمال می کنند، مؤثر و مفید می دانند و یا این که می گویند روش دیگری را نمی شناسیم. اما امروزه شیوه فرزندپروری والدین را به ۴ گروه تقسیم کرده اند که عبارت است از:
1. الگوی تربیتی مستبدانه
والدینی که شیوه تربیتی آنها مستبدانه است، بسیار متوقع هستند. نگرش این والدین این است که همان کاری را که من گفتم انجام بده! چون آنها انتظار دارند فرزندانشان از دستورات آنها بی چون و چرا اطاعت کنند، کمتر به گفت وگو با آنها می پردازند، اگر کودک اطاعت نکند والدین به فشار و تنبیه متوسل می شوند.
کودکان پیش دبستانی که والدینی مستبد دارند، مضطرب، گوشه گیر و ناخشنود هستند. وقتی آنها در تعامل با همسالانشان دچار مشکل می شوند با خصومت واکنش نشان می دهند. پسرها خشم و سرپیچی زیادی نشان می دهند و دخترها وابسته می شوند و از تکالیف چالش انگیز عقب نشینی می کند.
متأسفانه این بچه ها به علایم عصبی همچون نگرانی، تنش، اضطراب، افسردگی و در نهایت خودکشی دچار می شوند و معمولاً به ترس های غیرمنطقی مبتلا هستند،از قبیل ترس از تاریکی، حیوانات، آسیب دیدگی و عدم موفقیت. این ترس ها با سرزنش والدین بیشتر آشکار می گردد.
این والدین اغلب مقررات شدید و سختی را وضع می کنند که موجب می شود میان آنها و فرزندانشان روابط ارباب رعیتی برقرار گردد.
والدین کودک را به دلیل ناتوانی هایش سرزنش می کند و هر خطایی که از کودک سر بزند فوراً با او برخورد می شود.
زمانی که کودک به طور مداوم سرزنش شود، تصور ضعیفی از خود در ذهن پرورش می دهد که تدریجاً منجر به کاهش اعتماد به نفس او می شود و خیلی زود باور می کند که آنچه والدین درباره او می گویند حقیقت محض است.
این الگوی تربیتی مبتنی بر عدم محبت، سرزنش، انتقاد و سختگیری است. از جمله خطاهایی که والدین مستبد به آن گرفتار هستند، عبارت است از: قضاوت درباره کودک براساس رفتارش، عدم تعریف و تمجید از کودک (چرا که تصور می کنند منجر به لوس شدن کودک می شود)، اعتقاد دارند اگر همان بار اول سخت ترین تنبیه را اعمال کنند، مؤثرتر خواهد بود. کودک نباید با والدین خود چون و چرا کند، ایجاد احساس گناه مؤثرترین روش تربیتی است.
سرزنش بسیار و تمجید کم موجب می شود که چنین خانواده هایی کودکانی سلطه پذیر، بیش از حد مطیع و ترسو تربیت کنند.
این گروه از کودکان ممکن است به طور مداوم میان افسردگی (سرزنش خود)، اضطراب (انتظار سرزنش) و حالت دفاعی (سرزنش دیگران) در نوسان باشند.
یکی از خصوصیات مثبت این خانواده ها آن است که کودکان به ندرت لوس و نازپرورده می شوند.
2. الگوی تربیتی آسان گیرانه
این الگوی تربیتی را امروزه بیشتر در سبک تربیتی والدین می توانیم مشاهده کنیم. در این سبک، والدین مهرورز و پذیرا هستند و در عین حال متوقع نیستند و از هرگونه اعمال کنترل خودداری می کنند. این والدین به فرزندانشان اجازه می دهند در هر سنی که هستند خودشان تصمیم بگیرند حتی اگر هنوز قادر به انجام این کار نباشند. فرزندان این والدین می توانند هر وقت که می خواهند، غذا بخورند و بخوابند و هر قدر که می خواهند تلویزیون تماشا کنند. آنها مجبور نیستند طرز رفتار خوب را یاد بگیرند یا کارهای خانه را انجام دهند.
برخی از والدین آسان گیر واقعاً معتقدند که این روش بهترین روش است، اما اکثریت آنها از توانایی خود در تأثیر گذاشتن به رفتار فرزندانشان مطمئن نیستند.
این الگو علاوه بر مشکلاتی که برای کودک ایجاد می کند، برای جامعه نیز مشکلاتی را به همراه خواهد داشت.
سبک مستبدانه، کودکان را سختکوش و مسئولیت پذیر بار می آورد اما این کودکان مدام با احساس بی ارزشی و گناهکار بودن همراه هستند، در حالی که در الگوی آسان گیرانه، کودکان از مسئولیت شانه خالی می کنند و پرتوقع هستند، به اندازه سبک مستبدانه فعال نیستند و احساس می کنند همه دنیا به آنها بدهکار است.
این کودکان اغلب به بی حوصلگی و نارضایتی از زندگی دچار می شوند و از استعدادهای خود به نحو مطلوب استفاده نمی کنند. آنها درماندگی و ناتوانی خود را درک می کنند، اما از اعتماد به نفس لازم برای رفع این نقایص برخوردار نیستند. لذا تنها کاری که از دست آنها برمی آید درخواست و تقاضای بیشتر از والدین شان است.
در این الگوی تربیتی کودکان لوس، ضعیف النفس و وابسته و از لحاظ عاطفی «کودک صفت» تربیت می شوند.
رایج ترین خطایی که والدین در این سبک تربیتی انجام می دهند این است که کودکان نباید ناکام و ناراحت شوند. در حالی که باید کودک را وادار کرد تا با تلاش خود به اهدافش دست پیدا کند.
طبیعتاً در زندگی روزانه ناکامی و بی انصافی وجود دارد و اگر کودک با این سبک تربیت شود، هرگز قادر نخواهد بود در زندگی با ناملایمات و بی انصافی ها برخورد کند.
یکی از خطاهایی که این والدین مرتکب می شوند این است که تصور می کنند «کودکان از گفته های والدین بیش از اعمال آنها می آموزند.» تناقض موجود در گفتار و اعمال این والدین موجب می شود تا همان قاطعیت اندکی هم که دارند بی تأثیر بماند.
زمانی که کاسه صبر این والدین از رفتار کودک لبریز شود، در تنبیه او شدت عمل بیشتری به خرج می دهند و آنها را از طغیان خشم خود متحیر می سازند.
این والدین چنین تصور می کنند که «سنگین ترین تنبیه ها اگر بار اول به کار رود مؤثرتر از تنبیه تدریجی و اندک خواهد بود».
آنها پس از سختگیری احساس گناه می کنند. از سوی دیگر کودک تأسف و ناراحتی والدین را مشاهده کرده و تصور می کند که تنبیه او اشتباه بوده است، لذا هدف مورد نظر والدینش را از تنبیه درنمی یابد.
کودکی که به علت رفتار بیش از حد محبت آمیز والدینش صبر و تحمل در برابر ناملایمات را نیاموخته است، در بزرگسالی با مشکلات فراوانی رو به رو خواهد شد. این افراد در زندگی زناشویی و اجتماعی نیز انتظار دارند که همگی تابع هوس های آنان باشند و هنگامی که خواسته های آنها برآورده نمی شود، خشمگین، آزرده خاطر، پرخاشگر و برآشفته می شوند. از نظر این افراد دیدگاه های دیگران هیچ اهمیتی ندارد.
3. الگوی تربیتی بدون دخالت
این شیوه با کم توقعی، بی اعتنایی و طرد همراه است. اگر این الگوی تربیتی از اوایل زندگی کودک اعمال شود، تقریباً تمام جنبه های رشد از جمله دلبستگی، شناخت و مهارت های هیجانی و اجتماعی را مختل می کند.این الگو به مراتب مخرب تر از الگوهای پیشین است؛ چرا که در آن محبت و صمیمیت وجود ندارد. این الگو ممکن است از جانب والدینی اعمال شود که اغلب افسرده هستند و استرس زندگی به قدری آنها را از توان انداخته که وقت و انرژی کمی برای فرزندانشان دارند یا ممکن است از جانب والدینی باشد که اعتقاد دارندکودک عمداً بدرفتاری می کند و اگر بخواهد می تواند به سادگی در کارهایش موفق شود.کودک در الگوی تربیتی بدون دخالت اگر بدرفتاری کند طرد می شود اما اگر بدرفتاری نکند مورد تشویق والدینش قرار نمی گیرد. او همواره درخور سرزنش است اعم از این که کار ناشایستی از او سربزند یا خیر، در این اوضاع کودک سرخورده و ناکام خواهد شد. زیرا هیچ راهی برای او جهت کسب موفقیت وجود ندارد.
در نتیجه کودک خشمگین و رنجیده خاطر می شود. در این زمان احساسات خصمانه خویش را یا در خود می ریزد و یا این که به نزدیکان خود یا اجتماع منتقل می کند.
اگر والدین قاطع و جدی نباشند احتمال زیادی وجود دارد که کودک به سوی بزهکاری گرایش پیدا کند. کودک بی اعتنایی والدینش را به عنوان نشانه طرد و عدم پذیرش از سوی آنها تلقی می کند، سپس می کوشد که با انجام رفتاری ناشایست توجه والدینش را جلب کند، اما با انجام هر رفتار ناشایستی بیشتر مورد سرزنش قرار می گیرد و والدین نسبت به او بی تفاوت تر می شوند. این گونه والدین درک نمی کنند که اصلاح رفتار ناپسند به چیزی بیش از پند و نصیحت نیاز دارد و از آنجا که پند و نصیحت ثمری نمی دهد معتقد می شوند رفتار ناشایست باید تنبیه شود.
تنبیه کینه توزانه، سرزنش مدام و ایجاد احساس گناه فقط موجب می شود کودک باور کند به اندازه ای گناهکار است که لایق بی توجه و بی احترامی شده است.
متأسفانه در رفتارهایی از قبیل افراط در مصرف مشروبات الکلی، دزدی های کوچک، تشکیل گروه های ولگرد و تبهکاری ردپای این الگوی تربیتی را می توان مشاهده کرد.
4. الگوی تربیتی مقتدرانه
چهارمین و مناسب ترین روش برای فرزندپروری الگوی تربیتی مقتدرانه است. والدین مقتدر درخواست های معقولی از فرزندان خود دارند و این درخواست ها را با تعیین محدودیت ها و اصرار بر این که کودک باید از آنها تبعیت کند به اجرا می گذارند. در عین حال آنها صمیمیت و محبت نشان می دهند، صبورانه به نقطه نظرهای فرزندشان گوش می کنند و در تصمیم گیری اعضای خانواده با یکدیگر مشارکت دارند.
فرزندپروری مقتدرانه روشی منطقی است که در آن حقوق والدین و کودکان محترم شمرده می شود. این والدین همیشه بر رفتار کودک تأکید دارند و هرگز خود او یا شخصیتش را مخاطب قرار نمی دهند. مثلاً به کودک می گویند: «پسرم من دوست ندارم که تو با خواهرت با تندی صحبت کنی» و هرگز به او نمی گویند: «من تو را دوست ندارم چون با پرخاش صحبت می کنی.»این والدین کودک را به علت کثیف کردن فرش خانه و یا شکستن پنجره طرد نمی کنند و تمام توجه خود را به اصلاح مسأله اختصاص می دهند و هرگز سعی نمی کنند او را هراسان و پریشان ساخته و یا مقصر جلوه دهند.
این گونه والدین به فرزندان خود می گویند که از رفتار آنها ناراضی اند و آنها را توجیه می کنند که تنبیه شان صرفاً به منظور اصلاح رفتار است و هرگز قصد تخریب شخصیت آنها را ندارند. این والدین به مسائل و مشکلات کودکان به عنوان جزئی از زندگی طبیعی کودک می نگرند و به رفتار ناپسند کودک به عنوان عملی که برای ناخشنود کردن آنها صورت می گیرد توجه نمی کنند بلکه رفتار ناپسند کودک را به عنوان مشکلی می بینند که نیاز به راه حل دارد.
هر مشکل و آزار و اذیتی که از طرف کودکان ایجاد شود از نظر این والدین پیامد طبیعی کم هوشی ، ناآگاهی و یک اختلال عاطفی – هیجانی است.آنها تلاش نمی کنند کودک را مقصر جلوه دهند بلکه سعی می کنند فقدان دانش او را اصلاح کرده و به او مهارت های لازم و اندیشه منطقی را آموزش دهند. این والدین عقیده دارند رفتارهای اشتباه کودکان برای رسیدن به بلوغ فکری و مقابله با مشکلات دوران بزرگسالی ضروری است. آنها هرگز کنترل خود را از دست نمی دهند و تنبیه بدنی را به عنوان آخرین چاره و زمانی که تنبیه های دیگر ثمری نداشته باشد مورد استفاده قرار می دهند.
- nrgs
- تیر 27, 1402
- 47 بازدید