والدین به دو صورت می توانند به فرزندان خود توجه نداشته باشند و او را رها کنند مثلا ممکن است او را در خانه تنها بگذارند و یا ساعت ها در ماشین منتظرش بگذارند و به او توجه نکنند.
یا والدین ممکن است از یکدیگر جدا شوند و طلاق بگیرند، در این صورت دیگر به دیدن فرزند خود نمی آیند و از لحاظ هیجانی در دسترس فرزندان خود نیستند و نمی توانند به فرزند خود توجه و محبت کافی را داشته باشند، در این هنگام فرزندشان از توجه و محبت و تشویق محروم خواهند ماند.
بر اساس نظر روانشناسان نباید با کودک رفتارهایی مانند بی اعتنایی و بی توجهی انجام گیرد، در این صورت کودک فکر می کند که ایراد و مشکلاتی دارد، دوست داشتنی نیست و به همین دلیل به او توجه و محبت نمی شود.
بسیاری از والدین ممکن است پیش کودک شان باشند ولی به دلیل سرگرم شدن با الکل، دارو، کتاب، خواب و تلویزیون به کودک خود توجه نمی کنند و بیشتر به وسایل پناه می برند، آن ها به این شکل فرزندان خود را رها کرده، به فرزندشان توجهی ندارند و از لحاظ هیجانی در اختیار فرزندشان نیستند.
همچنین بسیاری از پدرها هستند که هنگامی که در خانه اند به فرزندشان توجه نمی کنند و کاری به کار کودک ندارند آن ها در خانه حضور فیزیکی دارند ولی فعال نیستند و با کودک خود به صحبت یا بازی نمی پردازند.
احساس مالکیت نسبت به فرزند
بسیاری از والدین هستند که به فرزندشان تسلط و کنترل کاملی دارند، آن ها فرزندشان را به طور کامل کنترل می کنند و از نظر هیجانی او را تحت نفوذ خودشان قرار می دهند.
مادرانی که نسبت به فرزندشان احساس مالکیت می کنند از همان لحظه طفولت و کودکی دست به کنترل کودک خود می زنند. به طور مثال مادر کودک را به خود می چسباند و فقط خودش به تنهایی از او مراقبت می کند و به دیگران اجازه نمی دهند تا از او نگهداری و مراقبت کنند.
هنگامی که فرزندان کمی بزرگتر شد و به سنی رسید که دلش می خواهد جهان اطراف را بشناسد و به طور مستقل به بررسی جهان بپردازد اما مادرش به احتمال زیاد به خاطر دلایلی مانند ترس از این که شاید فرزندشان صدمه ای ببیند احساس خطر و تهدید کرده و مانع این امر می شوند. آن ها برای اینکه بتواند نیاز های هیجانی خودش را رفع کند به فرزندشان آویخته می شود و او را تنها نمی گذارد.
در این شرایط هنگامی که فرزند بزرگ می شود، مادر به جای این که کنترل خود را بر روی او کاهش دهد بیشتر سخت می گیرد و اصرار دارد تا بداند فرزندش کجاست و او را بسیار کنترل می کند و مقررات بسیار سفت و سختی را برای او در نظر می گیرد.
زمانی که فرزند به سنی می رسد که دوست دارد با جنس مخالف آشنا شود و نسبت به آشنا شدن علاقه نشان می دهد، والدینی که نسبت به فرزندشان احساس مالکیت می کنند به خصوص پدر احساس خطر می کند و مانع از آشنا شدن دختر با جنس مخالف می شوند.
وابستگی پدر به فرزند
علاوه بر مانع شدن، پدر تلاش می کند تا دختر بفهمد هیچ فردی به اندازه کافی برای او خوب نمی باشد و یا این که هیچ کسی علاقه ندارد که با آشنا شود و هیچ کس او را نمی خواهد.
بسیاری از پدران، زمانی که دخترشان به سن بلوغ می رسند را دوران سخت و دشواری می دانند زیرا به دخترشان حس عجیبی دارند و نمی خواهند او را از دست بدهند و به همین دلیل بر روی دخترشان تسلط می یابند.
پدر باید در سن بلوغ به خوبی احساسات خود را با فرزندش تنظیم کند، اگر او نتواند احساساتش را تنظیم کند شرایط سختی را برای دخترش ایجاد خواهد کرد و اجازه نمی دهد دخترش با جنس مخالف آشنا شود و در مورد پوشش و نوع لباس بسیار سختگیرانه با او عمل می کند.
بسیاری از والدین به فرزندان خود وابسته هستند و دوست ندارند هنگامی که فرزندان بزرگ شدند از آن ها دور شوند و دوست دارند که فرزندانشان کنار خودشان باشند.
این والدین معمولا نیاز هایشان تامین نشده است و از فرزندشان انتظار دارند تا برای آن ها نقش پدر و مادر را ایفا کنند.
البته اینگونه والدین ممکن است به دلایل دیگری مانند فوت همسر، طلاق گرفتن از همسر یا به خاطر این که همسرشان نیازشان را به خوبی برآورده نکرده اند به فرزند خود وابسته باشند.
والدین کنترل کننده
این والدین همه چیز را به فرزندشان دیکته وار یاد می دهند، طرز صحبت کردن، رفتار، لباس پوشیدن و غیره را به فرزندان خود القا می کنند و همیشه به آن ها می گویند که به خاطر صلاحشان آن ها را کنترل می کنند و مواظب آن ها هستند.
این دسته از والدین معتقد هستند که اگر به فرزند خود آزادی بیشتری بدهند ممکن است آسیب هایی به او برسد و آن ها برای این که فرزند خود را از خطر مصون دارند او را نزد خود نگه می دارند.
اما آن ها با نگه داشتن بیش از حد فرزندشان در کنارشان باعث می شوند تا فرزندشان تصمیمات شخصی را به درستی نگیرد و از به دست آوردن تجربه محروم شود.
بر اساس نظر روانشناسان والدین بر این باور هستند که فرزندشان همیشه باید از آن ها اطاعت کند و زمانی که فرزند آن ها از دستورشان سرپیچی کند این حق را به خودشان می دهند که او را تنبیه کنند.
بر طبق نظر مشاور، والدین تسلط گرا علاوه بر این که فرزندشان را کنترل می کنند، همسرشان را نیز کنترل می کنند. آن ها هنگام کنترل غیر قابل انعطاف هستند، بسیار بی رحمانه رفتار می کنند و ممکن است از خود خشونت نشان دهند.
والدین خرده گیر
این گونه والدین اشتباهات فرزندشان را در نظر می گیرند و هنگام حرف زدن، نگاه کردن، طرز معاشرت، چگونگی انجام دادن تکالیف درسی و غیره انگشت بر روی اشتباهات فرزندشان می گذارند.
از نظر آن ها فرزند باهوش، دقیق و مودبی ندارند و تنها نکات منفی فرزندشان را می بینند. این والدین به جای این که به کارهای درست و توانایی های فرزندشان توجه کنند نکات منفی او را در نظر می گیرند و همیشه او را مورد انتقاد قرار می دهند.
فرزند باید احساس ارزشمندی را از والدینش دریافت کند و اگر والدین او تنها نکات منفی را به او گوشزد کنند او نخواهد توانست این امر را به درستی بیاموزد و اگر نتواند احساس ارزشمندی را به دست آورد با این فکر رشد می کند که در آینده مشکلاتی برای او به وجود خواهد آمد.
انتقاد بیش از حد والدین
بر اساس نظر مشاوران اگر والدین بیش از اندازه فرزند خود را مورد انتقاد قرار دهند آسیب شدیدی به عزت نفس کودک وارد می کنند و اعتماد به نفس او را از بین می برند و اگر شخص دیگری نزدیک کودک نباشد تا به برگرداندن اعتماد به نفس کودک کمک کند و او را مورد تشویق قرار دهد در این صورت کودک بسیار صدمه می بیند.
اگر والدین نسبت به فرزندشان ایراد بگیرند، فرزند به مرور خودش از خود ایراد می گیرد، به طرز فکر دیگران بسیار حساس می شود و به شدت نسبت به انتقاد حساس می شود او دیگر دوست ندارد در مورد پیشنهاد ها و بازخورد های سازنده چیزی بشنود و حتی مورد های مثبت را گوش نمی دهد و توجه نمی کند.
این کودک در آینده ممکن است خود را مقصر همه چیز بداند و حتی اگر موفق شود عامل آن را شانس دانسته و خود را فردی ضعیف و نالایق تصور می کند.
والدین می توانند برای این که فرزندانشان را به خوبی تربیت کنند به مشاور مراجعه کنند تا شیوه های درست و صحیح فرزند پروری را بیاموزند.
- nrgs
- تیر 24, 1402
- 57 بازدید